نگارش در تاريخ چهار شنبه 21 / 1 / 1391برچسب:کار در تلویزیون از سینما حرفهایتر است , توسط علي فراهاني و مسعود راهزاني |

به بهانه 18 فروردين، روز تولد مهران مديري: نگاهی به كارنامه سريالسازي مهران مدیری کار در تلویزیون از سینما حرفهایتر است سينماي ما- علی شیرازی: مهران مدیری زمانی چهره تمامقد خود را به رخ کشید که در سال ۱۳۸۹ از مردمان یک جامعة بحران زده و در حال جدال درونی و برونی و گذر از خود، خواست تا نکتهای اخلاقی را رعایت کنند و آنها نیز «استثنائاً» و در یکی از معدود موارد، به رعایت حقوق مؤلفین و مصنفین پرداختند و قهوة تلخ را نه از کنار پیادهرو، که از عرضه کنندگان قانونی آن خریدند تا به تماشایش بنشسینند. نگارنده، احوال مدیری را، مثل همة این چند دهه و به سان دیگر هنرمندان مورد علاقهاش، زیر نظر داشت اما این بارِ به خصوص، این مسأله از آن نظر عجیب مینمود که او و مردمان این دیار کاری کرده بودند کارستان. قهوه تلخ به عنوان آخرین اثر مدیری، در ظرف چند روز رکورد شکست و چهرة تازهای از مدیری و مردمان «غیر قابل پیشبینی» ایران زمین را به نمایش گذاشت... این بار، مدیری برای من نه فقط یک چهرة هنری، که چهرهای اجتماعی ـ و صد البته استثنائی ـ مینمود. انگار، تنها او بود که میتوانست بگوید: «جان من...!» و مردمانی بیشمار، خریدار حرف و اثرش بودند،... اما مدیری چگونه به اینجا رسیده بود؟ *** پرداختن به روایتِ موضوع رعایت کردن و در واقع نکردن قانون کپی رایت در ایران این سی و سه سال اخیر، یکی از غم انگیزترین کمدیهای عالم را رقم میزند که تلخندهای بیشماری را بر چهره هر فرد دوستدار فرهنگی خواهد نشاند. انقلابی که در سال ۱۳۵۷ به ثمر نشست، به معنای واقعی یک انقلاب ایدئولوژیک و فرهنگی بود که برای تمامی شئون و جوانب زندگی مردم، برنامه تعیین میکرد و اثرش در جایجای آثار فرهنگی و هنری دیده میشد. پیروزی این انقلاب، در همان روزهای نخست، حکم به جمع آوری تقریباً تمامی آثار گذشتگان داد و هر کسی هر چه داشت، آن را از نظرها مخفی کرد و از همانجا سریالِ کپیسازیهای دستی و زیرزمینی از آثار گذشته آغاز شد. نوارهای موسیقی دست چندم، فیلمهای ویدئویی رنگ ورورفته که دست به دست میگشت و قاچاقی کرایه داده یا خرید و فروش میشد، چاپهای زیراکسی کتابهای ممنوع،... همه و همه جلوههایی از نخستین تبعات این ممنوعیتها بود، که در عین حال، شیرینی این میوهها را دو چندان میکرد. دامنه این کپیسازیها، کش رفتنها (که به دلیل ممنوعیتشان دیگر شکل حق به جانب و منطقیای نیز به خود گرفته بود) و زیر پا گذاشتنهای دو طرفه حقوق مؤلفین و مصنفین، تا بدانجا پیش رفت که در روزگار ما، ایران به عنوان یکی از ناامنترین کشورها برای پدیدآورندگان، شناخته میشود و هفتاد و چند میلیون نفر «برادر وار» (!) در کنار هم به بهره بردن غیر قانونی و غیر شرعی و غیر اخلاقی (یا هر واژه، عبارت و سرفصلی که در توصیف این وضعیت بدان معتقد و از آن آگاه باشیم) از آثار هنرمندان مشغولند. پیوسته در اینجا، همه و همه افراد، هر اثری را که میخواهند، چه در کانالهای ماهوارهای (که خود آنها نیز احتیاج به بررسی مفصلی دارند)، چه در اینترنت و چه در آرشیوهای شخصی و دولتی، تصاحب میکنند و حتی به فروش میرسانند. بنابراین، کار و خواسته مهران مدیری که به اجابت همین مردم رسید، از این جهت عجیب مینمود که یک تن (آری، فقط یک تن) با درخواستی در قالب چند دقیقه صحبت جلوی دوربین، در ابتدای نخستین قسمت سریال قهوة تلخش، از مردم، کاری «عجیب» و خرق عادتی بزرگ را خواسته بود و آنها اجابتش کرده بودند! تکگویی و حضور چند دقیقهای و مؤثر مدیری مقابل دوربین، با این مردم، کاری کرده بود که درخواستهای کارگردان مشهوری چون مهرجویی از همان آدمها برای سنتوریِ به تاراج رفتهاش (همزمان در راهروهای بروکراتیک فرهنگی، هنری و پیادهروهای عرضة قاچاق فیلم) به جایی نرسیده و سرانجام، فیلم و تهیه کنندهاش فرامرز فرازمند را به قربانگاه فرستاده بود. راستی چه رازی در نگاه و کلام مدیری بود که او را از هر بخشنامه (وحتی موعظهای) نافذتر و به عمل نزدیکتر نشان میداد؟ چرا فقط مدیری (و شاید عادل فردوسیپور به عنوان با نفوذترین مجری تلویزیون در این سالها) از چنین قدرتی برخوردارند؟ در مورد مهران مدیری، این نفوذ از دو دهه تلاش و فعالیت در عرصه هنری و تلویزیونی میآید که در نوشته حاضر میکوشیم بدان بپردازیم: با این هدف به ابتدای این دو دهة تازه به سر آمده سفر میکنیم، در این سفر، جامعهای را میبینیم که روزهای پر از مشقت و آتش و خون و کمبود (کمبودهایی که بسیاری از آنها موجه و منطقی مینمودند) را پشت سر گذاشته و در آستانة طرح مطالباتی طبیعی و واقعی و پرداختن به نیازهایی از جنس دیگر است، در حالی که در آن روزگار ـ همچون امروز ـ بسیاری، به ویژه متولیان فرهنگی و هنری، نمیخواستند بپذیرند که روزگاری نو دررسیده و دهة پایانی قرن بیستم (و هزاره دوم) در حال گذر است. هنوز برای اینکه کارگردان یک سریال بخواهد یک نقشی را در قصهاش «مثبت» نشان دهد، میبایست نامش را علی و حسین و جواد میگذاشت، بر چهرهاش ریش مینشاند و رفت وآمدهای مکرر او را به مسجد محل نمایش میداد. اگر هم میخواست یک قاچاقچی یا دزد را به تصویر بکشد، پرویز یا خسرو نامی را با چهره و لباس آراسته و موهایی روغن زده، جلوی دوربین میآورد تا بخشنامههای «نظارتی» به نحو احسن اجرا شوند و او مجال ادامه فعالیت در همین دایره را پیدا کند. خنده آفرینی در مقابل دوربین تلویزیون نیز از حد صبح جمعه با شما (که آفرینندگانش به صورت اکیپی از رادیو به تلویزیون آمده بودند) و میان پردههای طنزآمیز اقتصادی (که اتفاقاً برخی از آنها کیفیت خوبی هم داشتند) فراتر نمیرفت. اساساً خندیدن و خنداندن زیر سؤال بود (یاد شکوههای مرحوم علی حاتمی که چنان بلاهایی بر سر فیلم جعفرخان از فرنگ برگشتهاش آمده بود به خیر؛ دور از سینما؛ در تلویزیون نیز وضعیت چندان بهتر نبود؛ که حتی بدتر هم بود). مدیری و دوستانش در اوایل دهه هفتاد، در چنین فضایی به تلویزیون آمدند. آنها در فضایی که ستاره شدن هم امری مذموم تلقی میشد، با نامهای واقعی خود در نقشهایشان در آیتمهای کوتاه تلویزیونی حاضر میشدند. صورتهایشان تراشیده بود و پیراهنهای گلمنگلی و شلوارهای مد روز بر تن داشتند. استقبال خیره کننده مردم، همان معدود نگاههای نگران را به وحشت انداخت و به سرعت بازار شایعات در مورد نورسیدگان عرصة بازیگری و ساخت برنامههای کمدی تلویزیونی داغ شد. متعاقب اینها، مدیری و دیگر ساعت خوشیها به حاشیه رانده و مجبور شدند مدتها از انظار دور بمانند. در همین دوره، مدیری در سریالی به نام باغ گیلاس نقش آفرینی جدی کرد و در فیلم سینمایی دیدار (ساخته محمدرضا هنرمند) نیز نقش یک رزمنده را جان بخشید. دیدار، به رغم ارزشهایش (و با وجود دریافت سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن) به محاق رفت و مدیری مدتها از عرصه کار جدی سینما دور ماند. ساعت خوشیهای دیگر نیز به تدریج از جاهای دیگر برگشتند، برخی همچون نصرالله رادش دیگر هیچگاه نتوانستند قد راست کنند و بعضی همچون خود مدیری، رضا عطاران، ارژنگ امیرفضلی، و حمید لولایی چشم به آینده دوختند. با پیروزی سید محمد خاتمی در خرداد ماه ۱۳۷۶، جامعه رنگ و فضای دیگری یافت و کم کم به وجود بازیگران ساعت خوش، سال خوش و پرواز ۵۷ نیاز بیشتری احساس شد. جنگ ۷۷ بعد از سالها بیم و امید برای مدیری و یارانش سکوی پرش بزرگ دیگری بود. مدیری در این برنامه که معمولاً روزانه ضبط و همان شب پخش میشد، به استانداردهای جدیدی دست یافت و تلویزیون ایران را با پدیدهای رو به رو کرد که البته بعدها توسط دیگران به ابتذال کشیده شد. مدیری در مقابل دوربین جنگ ۷۷ کاملاً خودش بود. گاه همچون یک کودک و نوجوانِ شیفته بازیگری به دوربین خیره میشد و ادا درمیآورد. هر جا هم که تپق میزد، به تماشاگر صادقانه میگفت که این تپقی است که زده شده (!) و هیچ اصراری بر لاپوشانی و حاشا کردن آن (که بد جوری جز فرهنگ ما شده) نمیکرد. در کار کارگردانی نیز به خود اجازه میداد که در وانفسای ضبط روزانة برنامههای شبانه، دیالوگهای خود را در مقابل دوربین و هنگام بازی، از روی متن بخواند (!) خلاصه، جنگ ۷۷ معجونی بود که مدیری، گروهش و تعدادی آدم تازه و مستعد را به این میدان معرفی یا در آن تثبیت کرد. نیز، نباید تردید کرد که قبولاندن و تثبیت آثار معدود برنامه سازانی چون مهران مدیری و عادل فردوسیپور، باعث تأخیری یک دههای در رواج و فراگیرشدن کانالهای ماهوارهای فارسی زبان (بدانگونه که امروز میبینیم) شد، چرا که اینان، تقریباً تا سقف امکان کار کردن و پریدن در «سیما» از همه آنچه شدنی بود یا فرصت نامیده میشد، استفاده میکردند و مردم نیز با چنین هنرمندانی همراه میشدند (اینکه چرا و چگونه در دو سه سالة پایانی دهه هشتاد، عرصه بر چنین کسانی تنگ و تنگتر شد، بحث جداگانه و جامعتری را میطلبد، اما در حد طرح موضوع باید اشاره کرد که دلیل اصلی تداوم کار مدیری و فردوسیپور، جدای از اقبال خوب مردم که متولیان نیز از اهمیت آن در روزگار سلطة ماهواره و اینترنت واقفاند، رعایت قواعد «رسمی» بازی توسط این دو هنرمند بوده است؛ هر چند که در یکی دو سال اخیر با اتفاقاتی که بر سر قهوه تلخ مدیری و نود فردوسیپور آمده، این دو نیز چندان راضی به نظر نمیرسند). مدیری، از هر نظر آدمی تلویزیونی است. او از برنامه سازی شروع کرده و به ساختن سریالهای طنزآمیز ـ آن هم با بالاترین کیفیت موجود در ایران ـ رسیده است، ساعت خوش، جنگ ۷۷، ببخشید شما، نود شب و طنز ۸۰ همگی برنامههایی تلفیقی (شامل آیتمهای طنزآمیز، صحبتهای مجری برناه که معمولاً خود مدیری بود، گاهی مصاحبه و پخش کلیپهایی کوتاه با موسیقی بیکلام) بودند که مدیری را به پاورچین، نقطهچین، جایزه بزرگ، شبهای برره و سرانجام قهوه تلخ در مقام سریالساز رساندند. او البته آواز هم خواند و در معدود فیلمهای سینمایی نیز بازی کرد اما هیچگاه جایگاه خود را به عنوان «آدم تلویزیون» فراموش نکرد. آوازخواندن مدیری (که صدایش را هم در موسیقی پاپ و هم در نوع سنتی ایرانی شنیدهایم) واجد صدایی است که از بسیاری که خود را خواننده میدانند بهتر و متفاوتتر است. همچنین نیک میدانیم که او با جایگاه ویژهای که دارد، تا چه حد میتوانسته در اوج رونق فیلمهای به اصطلاح کمدی، یکهتاز میدان سینما باشد، اما مدیری ترجیح داده تا مدیوم تلویزیون را برای خود نگه دارد و به هر دلیل، احتمال ساخت فیلم سینمایی توسط او، هر بار به فردا موکول شده است. در این میان از بازی در سریالهای دیگران نیز غافل نشده که باغ گیلاس و دردسر والدین نمونههایی از آنها هستند. زمانی یکی از فیلمسازان مطرح و شاخص دهه شصت و نیمه اول دهه هفتاد، در پاسخ کارگردانی که فیلم مستندی دربارهاش میساخت گفته بود: «من فکر میکنم که فقط بخشی از صدای نسلم بودهام که توانستهام ـ امکان یافتهام ـ حرفهایم را به گوش دیگران برسانم» (نقل به مضمون). معلوم نیست که اگر تنها و اگر، اندکی از بخش دیگر این نسل موفق میشدند حرفشان را بزنند، چه میشد! (نسلهای فعلی که به یُمن تنفس در عصر ارتباطات به هر حال دارند حرفهای خود را میزنند). همچنان که خود مدیری در مدخل ورودی دهة ششم عمرش به دنبال راههای تازهای برای تداوم انتقال حرفهایش به مخاطبان است. او که از تئاتر به تلویزیون و سپس به سینما آمده، درباره تفاوت این عرصهها گفته است: «هر کدام از این مدیومها، معایب و مزیتهایی دارند و انتخاب از میان آنها سخت است. من در تئاتر، سینما و تلویزیون کار میکنم. در سینما، کار، از بیرون به شدت حرفهای به نظر میرسد اما وقتی وارد میشوی «به شدت» غیر حرفهای است، حال آنکه کار در تلویزیون از سینما حرفهایتر است...» |
|
منبع : كتاب سال ماهنامه فيلم 1390 |
( تبادل لینک : برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان سینما یک و آدرس cinema1.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما در سایت ما لینک خواهید شد)
نظرات شما عزیزان: